از کوچیکی بهمون گفتن که یه صاحب داریم که ما ها رو میبینه ،صدامونو میشنوه ،...صاحب زمونمونه...
.اون یه آقای مهربونه که ما رو خیلی دوست داره.....یه اربابی که همیشه ما هارو دعا میکنه...
.بهمون گفتن از ما که گذشت و لی شما قول بدین که گناه نکنین تا از دستتون ناراحت بشه...آخه اون آقا خیلی دل شکستس....اون مهربون عالم ....اون چشماش همیشه واسه مادرش بارونیه...واسه جدش..واسه....
آقا جون بزرگ شدیم ولی اون حرفا یادمون رفت....یادمون رفت که دیگه گناه نکنیم...یادمون رفت شما مارو میبینی...صداهامونو میشنوی...
.وااااای
.آقاجون نمیدونم چند بار که پرونده اعمالمو دیدی چشماتو بستی و ......آقاجون بخدا شرمندم....ای حجت خدا.....دلامون سیاه شد...
.ولی به امید نور شما زنده هست....گفتن که خیلی کریمی....ندیدمت و لی خیلی دوستت دارم ..
.میدونم داری نگام میکنی آقاجون ببین دارم گریه میکنم و میگم.....آقاجون بخدا دلم تنگه...از زمونه خسته شدم...
..نگام نکنی و جوابمو ندی ..ارباب بگو کجا برم...جز در خونه شما در خونه چه کسی و بزنم ....
.مو لای یا مولای انت مالک و انا مملوک و هل یرحم المملوک الا المالک...